عشق وعاشقي

400x266px , 27KB , 7841dcwtb03v5n....jpg

نوشته شده در جمعه 27 بهمن 1391برچسب:,ساعت 13:2 توسط انیسا| |

 

"دوستت دارم "شاید تنها کسی نیستم که دوستت دارم      اما کسی هستم که تنها تو را دوست دارم

ان
500x332px , 148KB , 54195715167013....jpg

س

نوشته شده در جمعه 27 بهمن 1391برچسب:,ساعت 12:56 توسط انیسا| |

اگر کسی دیوونت بود تو عاشقش باش
اگر عاشقت باشه تو دوستش داشته باش
اگر دوستت داشته باشه بهش علاقه نشون بده
اگر بهت علاقه نشون داد فقط لبخند بزن
اینطوری وقتی همیشه یک پله ازش عقب باشی
اگر یه وقت خسته شد و یک پله جا موند تازه میشین مثل هم…

نوشته شده در پنج شنبه 26 بهمن 1391برچسب:,ساعت 18:16 توسط انیسا| |

 نمیدونم شبم تا کی از آغوش تو محرومه...!

عشق من ، قلبت را فشرده ام در آغوشم

میرویم تا اوج احساس عشق ، تا برسیم به جایی که نبینیم

هیچ غمی را در سرنوشت

تا برسیم به جایی که من باشم و تمام وجودت ،

بیخیال همه چیز، باز کن برایم آغوشت

 

نوشته شده در جمعه 13 بهمن 1391برچسب:,ساعت 10:8 توسط انیسا| |

و آغاز سفر یادم نیست

و می اندیشم

کدامین دست مرا

چنین آغشتۀ عشق

در ایستگاهی پیاده کرده است

که ریل هایش

از زاویه خارج شده اند

و من

به آخر دنیا رسیده ام

بی آنکه سفر کرده باشم

چمدان دلتنگی ام را

زیر سر خستگی هایم می گذارم

و بر نیمکتی دراز می کشم

که آسمانش

پر از سوت قطارست هنوز

پلک هایم ترمز می کنند

و در خوابی می افتم

که تمام ایستگاه را

برای پیاده شدنت

با آغوش انتظار

آذین بسته است

و تو در قطار افکار من

در راهی

بوی گل گرفته چشمانم

می شنوی ؟

نوشته شده در جمعه 13 بهمن 1391برچسب:,ساعت 10:3 توسط انیسا| |

کاش بجای این همه تنهایی

الان پیش هم بودیم

سرت را روی پاهام میذاشتی

ما هم یه بار باهم میبودیم

نزدیک هم بدون هیچ نگرانیی

دیگه نمیکشم نفسم...!

تو رو میخوام

میفهمی ؟ تو رو فقط تو

نوشته شده در جمعه 13 بهمن 1391برچسب:,ساعت 10:0 توسط انیسا| |

 

  یــک لبخنـــدم را بسته بندی کرده ام


برای روزی که اتفاقی تـــو را می بینم …

آنقدر تمـــــــــیز میخندم

که به خوشبختــــی ام حســــادت کنـــی …

و من در جیب هـــایــــم

دست های خالـــی ام را فریب دهـــم

که امن ترین جای دنیـــا را انتخاب کرده انــد …


نوشته شده در دو شنبه 9 بهمن 1391برچسب:,ساعت 11:16 توسط انیسا| |

 همه بهم گفتن:عشقت داره بهت خیانت میکنه.گفتم:میدونم،،،گفتن:این یعنی دوست نداره ها؟گفتم:میدونم،،،گفتن احمق یروزمیذاره میره
 تنهامیشی؟گفتم میدونم،،،گفتن پس چراولش نمیکنی؟گفتم:این تنهاچیزیه که نمیدونم

نوشته شده در جمعه 6 بهمن 1391برچسب:,ساعت 17:17 توسط انیسا| |

همیشه میترسیدم تو را از دست بدهم ، همیشه میترسیدم رهایم کنی ،مرا تنها بگذاری

اما…. تو آنقدر خوبی، که به عشق و دوست داشتن وفاداری

که حتی یک لحظه نیز فکر نبودنت را نمیکنم

همین مرا خوشحال میکند ، همین مرا به عشق همیشه داشتنت امیدوارم میکند

نوشته شده در سه شنبه 3 بهمن 1391برچسب:,ساعت 10:52 توسط انیسا| |

چه بی صدا رفت
چه آرام و بی ریا رفت
او رفت ، اما از  قلبم هیچگاه نرفت.
روزها رفتند، اما یاد او از خاطره ها نرفتند .
خورشید رفت ، غروب آمد ، اما نام او از دلم نرفت و مهرش همیشه در  کنج دلم ماند.
او هست اما نیست ، او در قلب من است اما در  کنارم نیست.
او رفت ، سهم من از رفتن او قطره های بی گناه اشکهای من بود.
او رفت اما هنوز قصه پا برجاست ، زندگی تمام نشده ، صدایش همیشه برایم آشناست.
او رفت ، اما من هنوز هستم ، او هست ، زیرا من نیمه ی دیگری از او هستم.
ما یکی هستیم ، او رفت اما هنوز به عشق هم زنده هستیم ، او نیست ، اما به عشق هم عاشق هستیم.
دسته گلی از گلهای نرگس چیده ام ، به یادت در طاغچه ی اتاق گذاشته ام ، عطر تو همیشه در اتاقم پیچیده ، یاد تو هنوز از خاطر گلها بیرون نرفته.
آن زمان که تو بودی ، دنیا برایم بهشت بود ، این تقدیر و سرنوشت بود که تو رفتی ، اما هنوز هم دنیا برایم زیباست ، زیرا یاد تو همیشه در دلهاست.
او رفت ،
چه بی صدا رفت ،
چه آرام و بی ریا رفت…

نوشته شده در سه شنبه 3 بهمن 1391برچسب:,ساعت 10:45 توسط انیسا| |


Power By: LoxBlog.Com